زندگی زیر یه سقف من و همه امیدم...زندگی زیر یه سقف من و همه امیدم...، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

میروم...

عاشق این ترانه اصلانی ام... خواستم تو وبلاگم موندگاربشه... تقدیم به تنهاترین و موندگارترین عشقم...   ای دو چشمت سبزه زاران گریه ات اشک بهاران... میروم غمگین و نالان بهر من اشکی نیفشان.. ای سراپا مهربانی... ای نگاهت آسمانی... در دل نامهربانم... شوق ماندن مینشانی ترسم آخر در کنارم خسته و آزرده گردی باهمه خوبی و پاکی در خزان پژمرده گردی... میروم تا نشنوم آواز باران دوچشمت میروم چون میهراسم شعله ای افسرده گردی... ای که در خوبی و پاکی چلچراغ آسمانی قلب سردم را چه بیحاصل به سویت میکشانی... عاشق و چشم انتظاری... پاک و روشن چون بهاری... هرچه گفتم باورت...
25 آذر 1391

آب پاکی...

آب پــاکــی کـــه مـــی گــفــتـنـد ، هـــمــين اســـت ، بــی هـــوا کـــه بــريــزنــد روی دســـتت دلـــت ، يـــخ مــی کــنــد . . .!     شب... تنهايي... من... ديوارهاي قديمي خانه بلندشده اند... مثل فاصله ها! وبه آسمان چنگ ميزنند, دلم ريش ميشود, نفسم ميبرد, كاش كسي تنهايي مرا حس ميكرد!!! ...
25 آذر 1391

کاش کسی مرا بفهد...

من بیچاره مدت هاست کسى را مخاطبِ شعرهایم کرده ام که خیلى وقت است غایب است..! گاهى آنچنان مزخرف مى شوم که براى دیگران قابل درک نیستم..! حتى عزیزترین کَسَم را از خودم میرانم..! اما... در دلم آن لحظه آرزو میکنم تا بگوید: میدانم دست خودت نیست..! درکت میکنم... چند وقتی است هر چه می گردم هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم . .. نگاهم اما گاهی حرف می زند گاهی فریاد می کشد و من همیشه به دنبال کسی می گردم که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید . . . ...
24 آذر 1391

به قول مشیری...

با تو گفتم حذر از عشق ندانم ... نتوانم و تو گفتی : من از این شهر سفر خواهم کرد عاقبت هم رفتی ............. و چه آسان تو شکستی دل غمگین مرا تو سفر کردی از این شهر ولی .......... ای گل خوبم ......... جانم من هنوزم حذر از عشق ندانم .............. سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم ! روزها طی شد و رفت ! تو که رفتی من دلخسته ی پاک با همه درد در این شهر غریب ...... باز تنها ماندم همه فکرم ... همه ذکرم ! آرزوهای دل دربدر و خسته ز هجرم ....وصل و دیدار تو بود! تا که باز از نفست ....... روح در من بدمد .... زنده باشم با تو ......... ولی افسوس نشد ! ماهها هم طی شد ؟! بارها قصه ی آن کوچه ی مهتاب مشیری خواندم ... باورم شد که جهان !!...
23 آذر 1391

تنهایی...

من به آمار زمین مشکوکم اگر این سطح پر از آدمهاست پس چرا این همه دلها تنهاست بیخودی میگویند هیچ کس تنها نیست چه کسی تنها نیست؟ همه از هم دورند همه در جمع ولی تنهایند من که در تردیدم، تو چطور؟
21 آذر 1391

از زندگیتون چی فهمیدین؟!!!!

جواب های مردم به این سوال که "از زندگی تون چی فهمیدین؟" فهميده ام که باز کردن پاکت شير از طرفي که نوشته "از اين قسمت باز کنيد" سخت تر از طرف ديگر است.  54 ساله فهميده ام که هيچ وقت نبايد وقتي دستت تو جيبته روي يخ راه بري . 12 ساله فهميده ام که نبايد بگذاري حتي يک روز هم بگذرد بدون آنکه به همسرت بگويي "دوستت دارم".  61 ساله فهميده ام که وقتي گرسنه ام نبايد به سوپر مارکت بروم .  38 ساله فهميده ام که مي شود دو نفر دقيقا به يک چيز نگاه کنند ولي دو چيز کاملا متفاوت ببينند.  20 ساله فهميده ام که وقتي مامانم ميگه " حالا باشه تا بعد " اين يعني " نه" 7 ساله فهميده ام که من نمي تونم سراغ گردگيري ميز...
21 آذر 1391

فدریکو گارسیا لورکا

چه دلپذیراست اینکه گناهانمان پیدا نیستند وگرنه مجبور بودیم هر روز خودمان را پاک بشوییم شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان شکل مان را دگرگون نمی کنند چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم خدای رحیم ! تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس       فدریکو گارسیا لورکا ...
21 آذر 1391